مهتاب عشق

عشق من عاشقم باش

   همسر مهربانم :

 

بی تو مرا فردایی نیست...

 

نوشته شده در سه شنبه 12 مهر 1398برچسب:,ساعت 14:39 توسط نیلوفر| |

 

عاشقتم مردِ من...

 

نوشته شده در یک شنبه 10 مهر 1398برچسب:,ساعت 23:33 توسط نیلوفر| |

 

چنان زیبایی که نمی توانم به یادت بیاورم تصویرت، سر می رود از آئینه…

 

همپای لحظه های دلتنگی ام ، همسرم ،

 

وقتی خانه عشقت پناهگاه خستگی ام شد اندیشیدم که الهه عشق،ناب ترین عشق هستی را نصیبم کرده است

 

عزیزم آهنگ صدایت زیبا ترین ترانه زندگیم است

 

نفس هایت تنها بهانه نفس کشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم است

 

پس با من بمان تا زنده بمانم

 

به چشمان مهربان تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را ،

 

تا بدانی که محبت و عشق را در چشمان تو آموختم و با تو آغاز کردم

 

به پاکی چشمانت قسم که تا ابد با تو می مانم

 

بی آنکه دغدغه فردا را داشته باشم

 

زیرا می دانم فردا بیشتر از امروز دوستت خواهم داشت

 

 

دوستت دارم

 

 

چنان زیبایی

 

که نمی توانم به یادت بیاورم تصویرت،سر می رود از آئینه

 

 

ای آسمانی ترین ستاره ی هستی !

 

با تو ...

 

جرقه های عاشق شدن ، در آتشکده ی متروک قلبم شعله کشید !!

 

و ..

 

ترانه های عاشقانه ام

 

با تو ...

 

به حقیقت رسید !!

 

و

 

با تو ...

 

و وجود گرم توست که میخواهم بمانم ..

 

و تا همیشه و همیشه ..

 

در کلبه ی عشقم

 

میزبان نفسهای عاشقانه ات خواهم بود .. !!!

 

یک لحظه با شکستن قلب مهربانت، قلب من نیز می شکند، اینگونه دلگیر نباش،

 

یک لحظه غم تو مرا به ماتم می نشاند!

 

یک لحظه اشک ریختنت، دلم را می سوزاند، اشک نریز که یک عمر مرا گریان خواهی دید!

 

طاقت ندارم ببینم که از لحظه های در کنار من بودن اینگونه پریشانی،

 

اگر تو را آزار می دهم دست خودم نیست، عاشقم و دلم نمی خواهد که روزی دوباره تنها شوم!

 

اگر تو را با حرفهایم می رنجانم مرا ببخش، من گرفتار توام،

 

طاقت بی تو بودن را ندارم!

 

اگر یک روز بی تو باشم، دنیا برایم تیره و تار خواهد بود،

 

یک لحظه با سکوتت، صدای فریاد مرا خواهی شنید،

 

سکوت نکن، تا ناله نکند قلبی که طاقت سکوت تلخ تو را ندارد!

 

یک لحظه با نبودنت مرا به آتش خواهی کشید، حالا که آمدی برای همیشه

 

با من باش که طاقت سوختن را ندارم!

 

یک لحظه بی محبتی ببینم، از غم و غصه می میرم،

 

یک لحظه حس کنم که از من خسته ای، دیگر به من نگو چرا اینک دلشکسته ای؟!

 

نمی خواهم یک لحظه دور از تو باشم، وای به آن روزی که یک عمر بی تو باشم،

 

آن روز عمری باقی نخواهد ماند،

 

زیرا در همان لحظه ی رفتنت، دیگر مرا نخواهی دید!

 

تنها صدایت را میخواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد

 

نگاهت را میخواهم تا روشنی چشمهای خسته ام باشد

 

وجودت را میخواهم تا گرمای آغوشم باشد

 

دستهایت را میخواهم تا نوازشگر بی کسی اشکهایم باشد

 

و تنها خنده هایت را میخواهم تا مرحم کهنه زخمهای زندگی ام باشد

 

آری تنها تو را میخواهم ..

 

زیر این سقف کبود

 

زیر این سلطه سنگین سکوت

 

اگر از تو یادی نکنم

 

به خدا میشکنم

 

. . .

 

فقط با تو

 

زیباست این زندگی با تو ،

 

فقط با تو!

 

زیباست لحظه های عاشقی ، با تو ، تنها در کنار تو!

 

زیباست لحظه غروب ، با تو ، فقط به یاد تو!

 

آن لحظه که با تو هستم ، بهترین لحظه زندگی ام است که دلم نمیخواهد آن لحظه بگذرد!

 

دلم میخواهد آن لحظه که در کنار تو هستم هیچگاه به پایان نرسد!

 

زیباست این زندگی در کنار تو ، فقط با عشق تو!

 

زیباست لحظه ای که در زیر باران قدم میزنم ،

 

یا با تو و یا به یاد تو!

 

این زندگی زیباتر از گذشته میگذرد چون با تو و عاشق تو هستم!

 

این لحظه ها عاشقانه تر از همیشه میگذرد ، چون با تو و به یاد تو هستم!

 

خوشبخت است این قلب عاشق من ، چون تنها تو را دوست دارد!

 

تنها تو را ، فقط تو را ، با تو می ماند ، عاشقانه می ماند و هیچگاه تو را تنها نمیگذارد!

 

میگویم دوستت دارم چون لایق این دوست داشتنی ، فقط تو لایق این عشق بی پایان منی!

 

می گویم با تو می مانم ، عاشقتر از همیشه ،

 

فقط با تو، چون تنها تو سرپناه این قلب عاشق منی !

 

عشق من و تو ماندگار است ، تا ابد ، برای همیشه ، فقط با هم ، تنها در کنار هم!

 

زیباست کلام عشق ، شیرین است لحظه های با تو بودن ،

 

فقط با تو، و آن قلب مهربان تو!

 

عشق من و تو برای همیشه در خاطره ها و یادها می ماند ، یک عشق ابدی و بی پایان!

 

لبخند عشق همیشه بر لبان من جاریست ،

 

فقط با تو، و به عشق تو!

 

غرورم حتی

 

تو را طور دیگری دوست دارد

 

به تو که میرسد

 

بیصدا می شکند

 

بخوان همراه با همه ، من نیز می نویسم برای تو و برای همه

 

 

 

بخوان آنچه برای تو نوشته ام

 

 

بخوان تا من نیز عاشقانه برایت بنویسم

 

 

برای تو می نویسم که میدانم مثل منی ، همصدا با من ، و همنشین با اشک!

 

برای تو مینویسم که عاشقترینی

 

حدیث عشق من و تو،

 

حدیث ابر بهاریست،

 

تو از قبیله لبخند،

 

من از قبیله اندوه.

 

فضای فاصله صد آه،

 

فضای فاصله صد کوه،

 

تو از سپیده و نوری،

 

من از شقایق گلگون.

 

این همه واژه

 

و من از سکوت لبریزم

 

انگار کابوس این روزهای خاکستری

 

سایه انداخته به خیال من

 

 

حوالی این ساعت های بارانی

 

جای زیادی برای رفتن ندارم

 

غیر از

 

آغوش تو

 

 

می اندیشم به نگاهت

 

که تمامی جان و روانم را به ترنم و تمنا وا می دارد

 

می اندیشم به انگشتانت

 

که بی پرده

 

ساز عشق مرا در تمامی پرده ها می نوازد

 

و اکنون

 

می اندیشم به دستانت

 

که چه سبک و آشنا

 

با راه و رمز های عشق

 

آرام و داغ و تند

 

چون شراب و گردباد و سیلاب

 

مرا در بر میگیرد

 

وغم هایم را می تکاند

 

و بیخیالی می کارد

 

حرف دیگری نیست

 

فقط بدان

 

که نیلوفرانه دوستت می دارم

 

نه مانند مردمانی که دوست داشتن را

 

به عادتی که ارث برده اند

 

با طعم غریزه نشخوار می کنند

 

من درست مثل خودم

 

هنوز و همیشه دوستت می دارم

 

من دلم به یک رویا خوش است

 

به شب قدم زیر آسمان

 

زیر مهتاب کوچه ی خلوت

 

آن موی بیقرار یار

 

یک دل از عشق سر شار

 

یک ستاره همیشه درخشان است

 

ستاره ی عشقمان . . .

 

امیدوارانه مینویسم که سالروز دیگر عشقمان را در کلبه ی کوچک اما پر از عشقمان، عاشقانه یاد کنیم...

 

به امید آن روزی که زیباترین است . . .

 

همانی که من . . .

 

در آغوش تو . . .

 

سرشار از عشق . . .

 

به صدای نوازشگرت گوش بسپارم . . .

 

دلواپسی هایم را در صندوقچه ی کوچکی دفن کنم،و به دریا بسپارم . . .

 

به رویای زیبای رسیدن بیندیشم . . .

 

به اینکه دیگر آرزویی نمانده . . .

 

فقط تو بودی . . .

 

و اینک تو از آن منی . . .

 

و من خالصانه و با تمام وجودم پیشانیم را به خاک بسپارم و خدایم را سپاس گویم . . .

 

که تو اینک از آن منی . . .

 

به امید آن روز . . .

 

" الهی آمین "

 

 

سالگرد عشقمون مبارک هستی من،تو همیشه مال منی پویان،

 

امیدوارم هرچه زودتر اون روز برسه که بجز روح و فکر و ذهنمون،جسممون هم در کنار هم قرار بگیره

 

عاشقانه دستاتو میبوسم و از بودنت، با وفاییات، فداکاریات، مهربونیات،

 

 و همه ی اون چیزایی که به من میبخشی و من هیچ وقت نمیتونم جبرانشون کنم تشکر میکنم.

 

امیدوارم لایق قلب پاک و مهربونت باشم.

 

عاشقانه دوستت دارم پویانم و سالگرد یکی شدنمون رو همراه با بهترین آرزوها بهت تبریک میگم.

 

انشالله صدمین سالگرد بهم رسیدنمون رو کنار هم جشن بگیریم

 

دوستت دارم همه ی وجودم

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت 1:43 توسط نیلوفر| |

 

دستانم تشنه ی دستان توست

 

شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می مانم

 

بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم

 

فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت دنیای من…

 

نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:57 توسط نیلوفر| |

 

بعضی وقت ها میبینی وا موندی

 

هیچ کس حرف دلتو نمی فهمه

 

هیچ کس نمی فهمه تو چی میگی

 

هیچ کس احساس نمی کنه حست رو

 

حس میکنی بین این همه هم زبون انگار داری

 

به یه زبون دیگه حرف میزنی

 

همه باهات آشنان اما تو با همشون غریبه ای

 

توی خونه ی خودت هم غریبی ، توی یه جمع بزرگ هم تنهایی

 

اون موقع حس اینکه یه نفر حرف هات رو بفهمه،

 

اینکه یه نفر باشه که حرف هات رو باور کنه،

 

می شه بزرگ ترین " بهترین حس خوب" زندگی

 

وقتی حس میکنی تنهایی،

 

فکر کن یه نفر هست که به یادته،

 

یه نفری که بین همه دنیا داره به تو فکر میکنه،

 

واسه تو نگرانه،

 

بیشتر از هر کسی دلش می خواد تو شاد باشی،

 

راحت باشی.

 

 

حرف دلتو می فهمه،

 

می دونه که چه حسی داری،

 

حتی اگه نشون هم ندی از درونت باخبره،

 

حرف هایی که تو کلمه ها نمی تونی جاشون کنی رو تا آخرش می دونه

 

از غم هات باخبره،

 

می دونه چی کشیدی،

 

میفهمه غمت باهات چه کارا که نکرده

 

می دونه اون نگاهت،

 

اون لبخندت،

 

یعنی چی

 

با شادی هات شاد میشه،

 

وقتی که غم داری اونم غمگین میشه،

 

همیشه خوب تورو می خواد

 

یکی هست که هیچ وقت نمیگذاره تنها باشی،

 

هیچ وقت تنهات نمیگذاره،

 

نه ترکت می کنه،

 

نه دلت رو میشکنه،

 

نه ازت دل میکنه،

 

نه فراموشت می کنه،

 

هر وقت که بخوای پیشته،

 

وقت هایی که نمی خوای هم یواشکی هواتو داره

 

یکی که فقط تو و خوبیهات براش مهم هستین،

 

تو رو فقط واسه خودت می خواد ،

 

فقط و فقط واسه خودت…

 

یکی که عشقش هیچ وقت تمومی نداره…

 

هیچ مرزی نمیشناسه…

 

نه زمان میشناسه نه مکان…

 

فکر کن که یه همچین کسی باشه،

 

اون وقت دیگه حس تنهایی معنی نمی ده ،

 

حس ناراحتی ، ناتوانی…

 

فکر کن یه همچین کسی باشه…

 

فکر کن حالا اون کس منم که می خوام تا آخرعمر

 

باهات باشم و هستم…

 

دوستت دارم نفسم…

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:57 توسط نیلوفر| |

 

نیمه ی دیگر وجودم……

 

وقتی با تو هستم….

 

دیگر هیچ نمیخواهم.

 

تو تنها با حضورت و این که بودی خودت بودی..

 

معنای عشق را به من تشنه نمایاندی..

 

معنای زتده بودن من با تو بودن است .

 

نزدیک…..

 

دور……

 

رها…..

 

اسیر…….

 

دلتنگ…..

 

شاد…….

 

معنای عشق نیز در سرنوشت من با تو…

 

همیشه باتو بودن است وبرای تو زیستن است.

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:57 توسط نیلوفر| |

 

قطره بارون دلم

خلوت زندون دلم

لیلای بی دریای من

گریه مجنون دلم

ابر کبود من تویی

بود و نبود من تویی

مهر سجود من تویی

وای به روزگار من

هوا تویی نفس تویی

لحظه ی پیش و پس تویی

عاشق در قفس منم ای دل بی قرار من

گریه منم ابر تویی

درد من صبر تویی

بارش بی وقفه منم ای دل بی قرار من

هد هد من هدای من همدم با وفای من

خبر ببر به عشق من به عشق من خدای من

عاشق دیدار منم محو پدیدار تویی

خسته و بیمار منم عشق تویی یار تویی

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:57 توسط نیلوفر| |

 

عشق تو تمام قلبم و وجود را پر کرده است دیگر حتی سر سوزن جایی

 

برای کسی نمانده است . معشوق ابدی من دیگر هیچگاه

 

تنها نیستم همیشه عشقت با من است …

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:51 توسط نیلوفر| |

 

تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

تو بهاری

نه!

بهاران از توست

تو چنان شبنم پاک سحری

نه!

از آن پاک تری

از تو میگیرد وام

هر بهار اینهمه زیبایی را

ای بهین باغ بهارانم تو……

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:50 توسط نیلوفر| |

 

می دانم که در آسمان، نقش خورشید را به تو داده اند!

لیاقتم،به ذره ای نور هم نیست!

ولی بگذار در سایه ی نورت

در جایی کوچک و ساکت

شاید، دلت!

پناه بگیرم….

 

دوستت دارم…

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:48 توسط نیلوفر| |

 

 

گــــرمـــی دستهـــایـ تــــو

 

آتشـــــی است کهـ بـا آن

 

تمـــــام وجــــودم را گــــرم خواهــــم کـــرد

 

حتـــی در سرمـــای زمستــــان

 

وایــن یعنـــی همـــان دوســــت داشــــــتن

 

و مـــن بـــرای دوســــت داشــــــتن

 

دلیــــل نمـــی خواهــــم

 

همـــین دستهـــای تـــو کـــافــــــی است ...

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:46 توسط نیلوفر| |

 

خدایا کمکم کن تا عاشقانه ترین نگاه ها را در چشمانش بریزم ،

 

خدایا کمکم کن تا در بعد عشق او بهترین و شیرین ترین باشم ،

 

به من کمک کن تا سرودن عشق را به هنگام طلوع آفتاب هر بام بر لبانش جاری سازم

 

و راز عشق را در گوشش سر دهم ،

 

خداوندا او را نگه دار که من به عشق او زنده ام …

 

نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:43 توسط نیلوفر| |

 

یکنفر در هـمین نزدیکــی ها

چــیزی

به وسعت یک زنــدگی برایت جا گذاشته است

خیالـــت راحت باشد

آرام چشمهایت را ببــند

یکنفر برای همه نگرانـــــی هایت بیــدار است

یکنفر که از همه زیبایی های دنیــا

تـنهـا تـــو را بـــــاور دارد ...

 

 


 

نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:34 توسط نیلوفر| |

 

به تو سوگند ،

 

به راز گل سرخ

 

و

 

به پروانه که در عشق فنا می گردد


زندگی زیبا نیست ،

 

 آنچه زیباست تویی

 

تو که آغاز منو لحظه ی پایان منی ...

نوشته شده در یک شنبه 20 آذر 1390برچسب:,ساعت 22:11 توسط نیلوفر| |

 

 

 

آرامِ جانم

 

دلم هوای آغوش گرمت را کرده...

 

زودتر بیا...

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 26 مهر 1390برچسب:,ساعت 20:31 توسط نیلوفر| |

واحد اندازه گیریِ فاصله "متر" نیست؛

"اشتـیـاق" است...

مشتاقش که باشی،

حتّی یک قدم هم فاصله ای دور است

نوشته شده در یک شنبه 25 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:18 توسط نیلوفر| |


دلمـــــــــــ را که مرور می کنمـــــــ


تمام آن از آن توستــــــــ


نقطهــــــــ ای از آن خودم . . .


برای آن نقطه همــــــ


میخ می کوبمــــــ و


قابــــــ عکس تو را


می آویزمـــــــ

 

نوشته شده در یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:18 توسط نیلوفر| |

 

گاهی اوقات همینی که هستی را دوست دارم


وگرنه بهتر از این را همه دوست دارند ...

 

 Sometimes they're just like

 

 Otherwise it's all like this ...

 

نوشته شده در یک شنبه 23 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:39 توسط نیلوفر| |

بعد از گرفتن دستهایت...



تمام دنیا را لمس خواهم کرد



تا عشق به همه سرایت کند...

 

 After getting your hands...

 

 I will touch the world

 

 To spread love to all...

 

 

نوشته شده در یک شنبه 22 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:55 توسط نیلوفر| |

چــ ـــه خوش خیــ ـــال است !!!

 

فــ ــاصلــ ــه را مــ ــی گویــ ـــم !!!

 

به خــ ــیــ ــالــ ــش

 

...تــ ــوراازمــ ــن دورکــ ــرده ...

 

نــ ــمــ ــی دانــ ـد

 

تــ ــوجــ ــایــ ــت امــ ــن اســ ــت

 

ایــ ــنــ ــجــ ــا

 

مــ ــیــ ــانِ دلـــــــ ـــــــــــم ...

 

نوشته شده در سه شنبه 21 مهر 1390برچسب:,ساعت 17:36 توسط نیلوفر| |

 

 

 

 

دلتنگی اگر

مرا به سوی تو بکشاند
 
آن روز، روز مرگ من است.
 
مرا همیشه سرشار از خود نگهدار
 
پیش از آنکه دلتنگت شوم...
 

نوشته شده در سه شنبه 20 مهر 1390برچسب:,ساعت 17:41 توسط نیلوفر| |

 

هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم


آینده این خونه رو با شمع روشن می کنم


دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده

اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده...

 

تقدیم به پویانم

نوشته شده در دو شنبه 19 مهر 1390برچسب:,ساعت 15:12 توسط نیلوفر| |

 

چشم هایت


رنگِ قهوه ی قَجَری ست


نگاهم که می کنی


ذره ذره می میرم!

 

نه!!!

 

ذره ذره جان میگیرم...

 

نوشته شده در سه شنبه 18 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:9 توسط نیلوفر| |

 

ديگر نمي نويسمت ...!

هركس ..

به چشمــهایم نگاه كند !

تو را خواهد خواند ...!

 

نوشته شده در دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:,ساعت 14:5 توسط نیلوفر| |


 

پا برهنه تمام نگاهت را طی میکنم ؛

که مبادا بیدار شوی !

نذر کرده ام این بار ؛

پیاده به آغوش تو بیایم ...!

 

نوشته شده در دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:,ساعت 14:0 توسط نیلوفر| |

 

 

اخم های تو بالاترین لذت دنیاست


ای بهانه ی تمام لوس شدن های من...

 

 

نوشته شده در سه شنبه 16 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:54 توسط نیلوفر| |

آنقدر میشناسمت


که با ضرب قدم هایت


میدانم ،


امروز


چه احوالی داری...

نوشته شده در جمعه 15 مهر 1390برچسب:,ساعت 18:31 توسط نیلوفر| |

 

 

 

 

 

 

 

ميداني

دلتنگي
 
عين آتش زير خاكستر است
 
گاهي فكر ميكني تمام شده
 
اما يك دفعه
 
...همه ات را آتش ميزند...
 

آتش گرفته ام
 
 

...زودتر بیا مرد من...
نوشته شده در سه شنبه 15 مهر 1390برچسب:,ساعت 17:30 توسط نیلوفر| |

تـو ” آدم ”



من ” حوا “


سیـبی در کار باشد یا نه


با تو


در آغوش تو


بهشت جاریست


بوسه هایت طعم سیب میدهند کافیست

 

نوشته شده در پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:,ساعت 15:35 توسط نیلوفر| |

 
كفش هايت را بردار
 
و فقط
 
با من بيا...
 
تا بي نهايت اين عشق...
 
 
 Your shoes vector
 
And only
 
 Come with me ...
 
 
To the infinite love...
 
 
نوشته شده در یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:38 توسط نیلوفر| |


Power By: LoxBlog.Com